نتایج جستجو برای عبارت :

لستُ معلما کیف تحبین

امروز تولد خانم نیکبخت بود. معلم تفکر کلاس هفتمم. یکی از معلمایی بود که همیشه مورد تمسخر همه دانش‌آموزا و حتی من قرار می‌گرفت. همیشه یه لباس می‌پوشید، همیشه سر کلاس چادر سرش بود، همیشه میشد سر کلاسش تقلب کرد، کلاسشو پیچوند و و و ... اوایل سال خیلی اذیتش می‌کردم. یادمه یه‌روز بهمون گفت انشا بنویسین که اگه معلم بودین چیکار می‌کردین. من هرمزخرفی که به ذهنم رسید نوشتم، تهشم گفتم که همه معلما حیوون‌صفتن. الان که اینارو تایپ می‌کنم از حس بد و پش
امشب مامان و یکی از فامیلا داشتن از اینکه چقد تو قدیم باغ زیاد بوده و الان همه‌ی باغا خشک شده‌ن حرف میزدن. بعد میگفتن این درختای بید، فقط برا کتک زدن آفریده شده بودن. چقد لعن و نفرین پشت این درختا بود. معلما میگرفتن با چوب بید، ترکه درست میکردن. پوست شاخه رو میکندن، تو آب میذاشتن یه شب، تا حسابی آماده شه برا کتک زدن. 
بعد میگفتن وقتی معلم میخواسته یکیو کتک بزنه، میگفته خب کی حاضره به جای فلانی کتک بخوره؟ بچه‌ها هم داوطلب میشدن، مثلا اگه قرار
نزار یک جایی توی شعرش می‌گوید همان طور که ماهی‌ها نیازی به یادگرفتن شنا کردن ندارند و به پرندگان هم کسی پرواز کردن آموزش نمی‌دهد،جمع عاشقان هم نیازی به تعلیم ندارند.(نقل به مضمون)انگار می‌گوید همان طور که شناکردن و پرواز کردن در ذات آنها بوده و مادرزادی شناگر و پرواز کننده بوده‌اند،تویِ عاشق هم می‌دانی. انگار همگان عاشق به دنیا آمده‌اند. اما از اینجا به بعدش  فرق ما با آن ماهی و پرنده معلوم می‌شود. او ناگزیر به شناکردن است،اما ما در ظاه
نزار یک جایی توی شعرش می‌گوید همان طور که ماهی‌ها نیازی به یادگرفتن شنا کردن ندارند و به پرندگان هم کسی پرواز کردن آموزش نمی‌دهد،جمع عاشقان هم نیازی به تعلیم ندارند.(نقل به مضمون)انگار می‌گوید همان طور که شناکردن و پرواز کردن در ذات آنها بوده و مادرزادی شناگر و پرواز کننده بوده‌اند،تویِ عاشق هم می‌دانی. انگار همگان عاشق به دنیا آمده‌اند. اما از اینجا به بعدش  فرق ما با آن ماهی و پرنده معلوم می‌شود. او ناگزیر به شناکردن است،اما ما در ظاه
سلام دوستان. جونم براتون بگه که خیلی خستم خیلییی:/ در مورد معلما که خداروشکر که معلما به نظر خوب میان . ممکنه حتی از قبلی ها هم بهتر باشن. البته اینا دیگه اهمیتی نداره. تنها چیزی که اهمیتی داره اینه که من دوباره   سردرگمم.... هعی...
معاون عوض شد و یه آدم افتضاح اومده البته قبلیم افتضاح بود فقط اولیه خوب بود .
و اینکه تسلیت...
 
+ پاییز زیبا
پاییزی که باد هایت بوی باران میدهند 
برسان پیام مارا به بهار
و به او بگو
میهمان دوستی هستیم 
که امیدواریم امسا
خب اول از همه بگم دمشون گرم به خاطر پخش لیسنینگ که به جز اولیش که نفهمیدم چی گفت ۱۱ نمره از ۱۴ نمره قبولی رو به همه مون دادن
دوم بگم از همه امتحانا سخت تر بود انصافا :/
سوم هم میرسیم به معلما:
اول از همه که بگم لعنت بهت افتخاری با اون گندی که تو زبانمون زدی و کل اون ۳ سال از بدنت بیاد بیرون
سال دهم معلمم یه چشم بادومی بود نمیدونم نمیدونم اسمشو
پارسال آقای مشایخی بود
و امسال هم آقای فرید :)
از این دو تای آخر ممنونم ولی از اولیه نمیگذرم :/
من ترم آخر نو
بچه خانوم مدیرمون به دنیا اومد ، کل معلما و کادر مدرسه یه گروه زدن و پول جمع کردن که براشون هدیه یچیزی بخریم. یکی از معلم ها مسئول خرید شد. امروز عکس کادو رو گذاشتن تو گروه، دو تا النگو.
نمیگم غلط یا درسته ولی فقط داشتم با خودم فکر می‌کردم چقدر کار درستیه که یه بچه کوچولو موچولو با یه فطرت پاک رو از همون اول درگیر طلا و زیور آلات و مادیات و اینا کنیم؟
من بودم برا مامانشون یچیز قشنگ به درد بخور میگرفتم که این همه زحمت کشیده. یا حتی برای دوتاشون :)
ھدایت تحصیلیم اومد!
الویتام ھمش الف بود جز تجربی ک ج بود:/
جالبش اینجاس ک،،،،
1*
نمره علومم19بود ریاضی18   بعد تجربیمو الویت آخر  زدن=/////
نمره معلما و مشاورا و خودمو والدینمم تجربی بود
آزمونامم علومو از 100 شدم91و خورده
ریاضیو85و خورده
آقا بى انصافیھ بخدا 
اصلا ب الویت2 ھم راضیم
آخھ جیم چچچچچچچرررررررررا؟!
اصلا من انقد خوشبختم ک خوشبخت ، خوشبخت نیست
:/
آقاى وزیر انقد پارتى بازى نکن لطفا
اھ
...الان توی کلاسم.کلاسی که توش فقط حرف و حرف و حرفِ بچه هاست.کلاسی که تا آخر زنگ،حرفای معلما،منو خسته و خوابالودم میکنه.کلاسی که نمیشد یه نفسی کشید.همیشه خیره به ساعت میشم تا ببینم که زمان مدرسه تموم میشه تا از این متروکه،خلاص شم.
دوشنبه هفت بهمن ۹۸
حالا،الان توی خونم.خونه ای که در اون،محبت و عشق بین مادر و پدر و خواهر و برادر وجود داره.توش حرف هست ولی این حرف ها با حرفای کسل کننده توی کلاس خیلی فرق داره.حرفایی که توی خونه میشنوم،پر از غم و شادی
یجوری تو ذهن من مدرسۀ عادی رو بد کرده بودند که گفتم دیگه کارم تمومه و هیچی یاد نمیگیرم ولی تو این سه روزه از نه ماه پارسال هم راحت تر و هم بیشتر درس رو یاد گرفتم و فهمیدم :|همۀ معلما بر خلاف تصورم خوب بودند و معلم ادبیات همون معلم پارسالی است که تو نمونه دولتی بود همینطور معلم حسابان و گسسته هم همون معلم آمار پارسالی نمونه دولتی بود.نیمۀ پر لیوان اینایی بود که گفتم و حالا در کشف نیمۀ خالی ام که چیجوریاس!؟برام دعا کنید...
دارم از این میسوزم اونی که درسش واسش مهم نبود و فقط به معلما میگفت درس واسه چیه هممون اخرش قراره کهنه بشوریم و بریم خونه شوهر و درسش ازمن فوق العاده ضعیف تر بود الان شده ۱۵۰۰!تازه از فامیلشون که دوست خواهرمه پرسیده از مهشاد چه خبر!؟؟؟
درحالیکه من و اون سایه همو با تیر میزدیم!^_^
من حرفی ندارم و فقط دارم خفه میشم:)))
لعنت به این نظام اموزشی اشغال!^_^
همتون برید به درک با این اینده سازان پر بااااااار!
پ.ن:پدر فرد موردنظر جانباز۷۰درصداست!
این ویروس کرونا بد جوری ما رو خونه نشین کرده.
البته بدم نیست . شب عیدی جهت  فریضه ی خانه تکانی در حالت آمادش باش کامل در رکاب همسر عزیز هستیم.
به دور از شوخی توی خونه موندن اولش حال میده ولی وقتی طولانی بشه خیلی خوشایند نیست. مرد باید صبح از خونه بره بیرون دست کم ساعت سه بیاد تو خونه. خسته و کوفته.
ناگفته نماند که ما معلما با خونه نشینی خیلی غریبه نیستیم . نوروز و تابستون خود گواه بر این ماجراست.
ولی خب اونجا آدم تکلیفش را میدونه برنامه ریزی میکن
این ترم، یعنی ترم 5 دانشگاه دو تا از بهترین اساتید دوران دانشجوییم رو داشتم.
یکی برای سیستم دیجیتال (1) استاد بسا... .
یکی برای سیستم دیجیتال(2). استاد کمرز... .
از لحاظ اینکه درس رو با جون و دل میدن. یعنی معلومه برای درسی که میخوان بدن وقت گذاشتن و دغده این رو دارن که مطلبی که درس میدن جا بیفته برا دانشجو.
تو دبیرستان هم داشتم از این معلما. البته اون معلم های دوران تحصیلم قبل دانشگاه بیشتر به خاطر شخصیت اعتقادی شون و اخلاقیشون برام الگو شدن.
حقیقتش ت
میگن مربیا رو نریزین تو معلما :))) شهید مطهری حتی یک روز هم باشگاه نرفته بود :))) "استخرو نمیدونم رفته بود یا نه"
والا ما مربیا خودمونم گیج شدیم دیگه کی باید پذیرای تبریک باشیم روز معلم یا روز مربی یا هر روز؟
ولی اوناییم که معلم ورزشن میگن مدرسه کلا مارو حساب نمیکنه :/
هی هی هی اکه بدونید که ذهن سالم در بدن سالمه بیشتر مربی جماعت و تحویل میگیرین
من خودم به معلم رقص سالها پیشم تبریک میگم هر سال روز معلمو و بعدش یهو این جمله میاد تو مغزم که " معلمی شغل
۱. یکی‌شون گفت: نگرانتم، نذار فکر‌کردنت به خدا، باعث کفر شه. نذار اونقدری شک کنی که کافر شی. اون‌یکی گفت: فلسفه باعث کفر میشه. نرو سراغش. ولش کن.یکی‌ دیگه گفت: حسش کن، نشونه‌هاش هست. روایاتش هست. احادیث هست. آیه‌هاش هست.معلما از دستم کلافه‌ن. این رو حس می‌کنم. اون‌روز صدای کافرگفتن‌هاشون توی مغزم می‌پیچید. خانم برگمن گفت بعد از اینکه پیام تبریک روز معلمم بهش رو توی گروه معلما فرستاده، یه عکس‌العمل‌هایی دیده ازشون که باید بعدا صحبت کنیم.
سر کلاس دینی "ناباوری" رو خوندم "ناباروری" و به احترامم کل کلاس پنج دقیقه ایستاده کف زدن :))))) خلاصه که عفت و پاکدامنیم باز هم بر باد رفت :))
"معاد" رو خوندم "مواد" و "هوی و هوس" رو خوندم "hooy و هوس". "عزیر نبی" رو خوندم "عزیزِ نبی" و در حالیکه داشتم خودمو کنترل می کردم از خنده تشنج نکنم ری ری بی شعور هی دم گوشم میگفت "جیگرِ نبی" :)) 
همه اینا توی یه پاراگراف رخ داد و من نمی فهمم قیافه م چه شکلیه که معلما میگن من بخونم از رو متنا؟ شبیه گوینده های رادیو ام؟ :|
+ ب
یه روز
رفتم آبدارخونه چایی بریزم، دیدم یکی از شاگردها داره چایی میخوره
بهش گفتم
استکان مال خودته؟
گفت: آره خانوم من با استکان معلما چایی نمیخورم کثیفه! استکاناشون یه جوریه...
گفتم: ببخشید حضرت والا! دفعه بعد میگیم سرویس نقره ایتالیایی براتون بیارند
نوجوون ک بودم بهتر بودم دلم برای بلاگفا و افسران تنگ شده،دلم برای کلاس بسکتبال و پیچوندن تایم هنر و موندن تو کتابخونه وکتاب خوندن تنگ شده،دلم برای کتابخونه مدرسه امون و زنگای ناهار تنگ شده،دلم برای پیاده برگشتن از مدرسه و تو راه فلافل و نوشمک خوردن تنگ شده،دلم برای تاترهای زبان و سرودا تنگ شده دلم برای کلاس اقای نوروند و عربی پیشم تنگ شده وقتایی که بعد کلاس با اقای صفوی درمورد عرفان حرف میزدیم تنگ شده، الانم خوبه خیلی چیزا،ولی خوب اون موقع
گهگاه دلم تنگ میشود ...
برای همون آفتاب پوست کنش خاصه در بهار ،
برای کوچه شهید عرفان منش و پیاده رو مملو از بهارنارنجش و آبریزش و آلرژی و هی عطسه هی عطسه و نگرانی مریم ... که بعد کلاس زیست با هم از اونجا رد میشدیم و اون هی حرص میخورد خب تو که اینجوری هستی چرا تاکسی نمیگیری از یه مسیر دیگه بریم ... 
برای درمانگاهی که همیشه دردمند می رفتیم داخلش و آسوده تر برمیگشتیم، هر ساعت از شبانه روز. 
برای کوچه و بیمارستان خلیلی... برای ضرب گرفتن قلبم وقتی دانشجو
سلام عرض میکنم به کاربران وب درس ! در این مطلب پاورپوینت درس چهارم زبان دهم  رو برای شما قرار دادیم ! همین اول بهتون بگیم که این پاورپوینت فقط یک پاورپوینت معمولی نیست ! واقعا روش کار شده ! طراحیش خیلی شیک و با دیزاین عالی انجام شده ! به دلیل اینکه طراحش با سابقه و متخصص پاورپوینت های درسی هست پاورپوینت درس چهارم زبان دهم
با عنوان ” Traveling the world ” ارائه شده و فکر میکنم درس جالبی برای اکثر دانش آموزا باشه ، ما هم بهتون پیشنهاد میکنیم اگه علاقه د
سلام. امشب ماه کامله  البته تقریبا. یعنی الان ماه شب سیزده ست. خیلی قشگه. وقتی به ماه نگاه کردم دلم برای مبینا تنگ شد یهو... چند وقته ندیدمش آخه.. بزودی می بینمش...
امروز فیلم سرخ پوست رو دیدم. نمی دونم یه سریا چرا میگن تهش بازه:/ تهش کاملا واضح و روشن بود... خیلی دوستش  داشتم فیلمو.. معرکه بود.. اونم با بازی فوق العاده ی نوید محمد زاده... کراش زدم روش. فکر میکردم نوید فقط نقش آدمای بدبخت و بیچاره رو خوب بازی میکنه اما دیدم نه بابا. این خیلی خوبه. نقش این
دیگه حالم داره از خودم بهم میخوره که تا تقی به توقی میخوره پست میذارم. ولی خب...چه کنم که نیازمندم. به حرف زدن و شنیدن. شما هم اگر یک هفته تمام با دو بزرگسال استرسی، و یک کودک روی مخ در خانه گیر می افتادید، همین حس را می داشتید(دارید؟)
 
ایچی(1):دورارارا(سه تا را) را نگاه کردم :) تا هشت قسمت اول گیج و ویج بودم. ولی بعدش...قشنگ تر شد. آهنگ اندینگش عاااالیه 
درباره یه شهریه با یک عالمه شخصیت که همه شون به هم ربط دارن و داستان خودشون رو هم دارن. یه شهر پر از
امروز صبح مامان! اومد توی کلاس و وقتی دید تمیز نیست گفت اگه نمیخواین دستشوییا رو بشورین:| کلاستونو تمیز کنین. (رسما مدرسه رو پادگان کرده) رفتم از آبدارخونه جارو رو آوردم شروع کردم به جارو کردن کلاس و همینطور دعواشون میکردم و سرشون غر میزدم که "زیر پای خودتونم تمیز نمیکنید؟"فکر میکنن پرنسسن که اگه به جارو دست بزنن از شخصیت و جایگاهشون کم میشه:/ پوستشون خراب میشه و کهیر میزنن:| کمردرد گرفته بودم. بهشون میگفتم ازتون نفری ده تومن میگیرم کلاسو خودم
از آدمها نوشتن رو دوست‌‌‌دارم، انگار که میتونم یه جا ثبتشون کنم و با هربار خوندن دوباره دوسشون داشته باشم.
ایندفعه نوبت سحره.
دو سه سال اول دبستان رو باهم بودیم، اما حقیقتش ازش خوشم نمیومد. یه دختر ساکت بود که کم ارتباط می‌گرفت و وحشتناک باهوش و زرنگ و رقیب من تو درسا و دلبری از معلما :).
راهنمایی دوباره باهم بودیم... خونشونم نزدیک خونمون شده بود، از یه جایی به بعد کم کم تو درسا باهم همگروهی شدیم و پامون به خونه ی هم باز شد،البته لازمه اضافه ک
سه شنبه تو کلاس ۴-۶ عصر فشار همکار جان افتاده بود و دانشجوها به دادش رسیده بودند که نخورده بود زمین
ناچار روزه شو شکسته بود 
من در حد پنج دقیقه تو اتاق دیدمش چون باید میرفتم کلاس ۶-٨
گفت اونم کلاس داره ولی با بچه های دکترا هست و تو همون اتاق گروه تشکیل میده
من رفتم کلاس و وقتی برگشتم نبود
بهش زنگ زدم که کجایی؟ میتونی رانندگی کنی؟ 
گفت زنگ زده همسرش اومده و در راه. درمانگاه هستند
سرم زده بود و فرداش که اومد حالش خیلی بهتر بود
می‌گفت روز قبلش که ر
  خورشید با این که ظلوع نکرده بود،آسمون رنگ بنفش همراه داشت و ابر های سپیدی به رنگ صورتی در اومده بود.مثل یه نقاشی بود.نقاشی ای که زنده بود.موقع صبح،هوا خیلی سرد تر میشه و کسی نمیتونه این هوای بی رحم یخ کننده تحمل کنه؛درست مثل خودم،منی که دم در حیاط خونه ایستادم تا منتظر اومدن سرویس مدرسه باشم.
  چند دقیقه گذشت ولی اون ماشین لعنتی نیومده بود.مثل خورشید که هنوزم طلوع نکرده بود.عقب و جلو میرفتم و نفس میکشیدم.هر وقت که نفس میکشم،از شدت هوای سرد،ب
حاجی بندر سیبیلای کلفت داره و همیشه یه تسبی تو دستش حتی زمونی که با تاکسیش موسافر جابجا میکنه البته موقع کار و رانندگی کردن آرومه ها ولی امون از وقتی پیش رفقا بره حاجی اهل مسجد نی ولی اونایی که نماز میخونن و به دین و پیغمبر احترام میزارن و دوست داره هر از گاهی هم دو رکعت نماز توبه میخونه ولی اصلا اهل مشروب نی انگار از مشروب میترسه و خوب کم پیش میاد دست رفقاش ببینه او دلش مثل ماهی تو دریا کوچیکه و زود گریه ش میگیره فقط ماه رمضون و محرم نمازاشو ک
تا یک ماه آتی (و بیشتر حتی) دلم برای خنده هامون با ری ری، یواشکی پی ام دادنای موطلایی، خنده های تارا، شکیبایی شکیبا، چشم غره های سارینا، زر زدنای مبینا حتی :|، منطقی حرف زدنای نیکا، چتریای ایناروس، احساس خطر در برابر روژینا :|، خنده های کوثر، غازیِ زهرا :))، برگای قربانی، مهربونیای گلی، کوچولویی سبا و عینک بزرگش، سرتق بودن نیکی، موهای بافته نگین، خنده های هدی، معرفت نفیسه، مامان بودنای آیدا، تتوی پرتو، چتری آنالی و لباسش، پیوند مقدس آریانا، ا
ام‌ّطوبا مثه خاهره چون پایه‌ست و قصه‌هایی رو از زندگیمون درمیاره که کسی جز خواهر نمی‌تونه این‌کارو بکنه! مسلمه که برام با خواهرم متفاوته. خواهرم هزاران برابر عزیزه و اصلن این قیاس از اساس و پایه اشتباهه:| به هرحال امّها شبیه یه خواهره برام ولی نه شبیه خواهر خودم...! :دی
ولی جیم مثه داداشم نیست! باهاش میشه سر سفره خندید، میشه درباره مدرسه باهاش صحبت کرد گرچه بهت نگاه نمیکنه و حتا جوابت رو نمیده! گرچه حتا نمیدونی قضاوتت می‌کنه پیش خودش یا نه.
یکی از بچه ها گفت قبول نشده و اون یکی هم احتمالا نشده که چیزی نگفته. واقعا و عمیقا براشون ناراحتم چون خیلی زحمت کشیدن و به شخصه واقعا امیدوار بودم قبول شن. ولی احساسی که الان دارم ناراحتی مطلق نیست! برا بچه ها البته مطلقا ناراحتم ولی یه چیزی که هست اینه که ما فقط سر مرحله یک با هم یه چیزایی خوندیم و اشکالاتشونو ازم پرسیدن ولی سر مرحله دو مدیرمون که از همون اول ندیده و نشناخته مشخص بود عاشق میمه و به مادر یکی از دهما گفته بود"واسه شون با آقای میم
مشکل از وقتی شروع شد که بچه بودم و این تفکر که «اگه کسی بهت توی خیابون زل زد، تو نگاهش نکن و سرتو بنداز پایین» به‌جای تفکرِ «اگه کسی چپ چپ نگاهت کرد توام زل بزن تو چشمش چون از خودت مطمئنی که مشکلی نداری» داشت توی مغزم کم‌کم رسوب می‌کرد. و رسوب کرد. نه‌ فقط رسوب. یه‌جوری انگار کل مغزمو گرفت. کوتاه اومدن و حرف‌گوش‌کن بودن کم‌کم و به‌تدریج رفت لایه‌های آخر مغزم و درواقع بایگانی شد. ولی حقیقتش رو بخواین، زندگی، مدرسه، جامعه، دفتر معلما، لواز
اولین سالی که معلم بچه هایی دبیرستان دوره اول (یا همون راهنمایی خودمون) شدم مصادف شد با اکران فیلم محمد رسول الله (ص). از طرف مدرسه به بچه ها بلیط نیم بها داده بودن. یه روز گفتن خانم میشه یه روز عصر قرار بذاریم همه باهم بریم سینما، شما هم بیاید!؟ گفتم باشه. برای یه عصر قرار گذاشتیم و من برای اینکه بتونم باهاشون هماهنگ باشم شماره خطی رو که استفاده نمی کردم بهشون دادم تا با من در ارتباط باشن. شماره دادن همان و از فردا sms های عاشقانه فرستادن همان تا
بزرگترین ضربه ای که به یکی میتونید بزنید اینه که از اعتمادش سو استفاده کنید، و به اعتمادش ضربه بزنید....
اصلا فکر نمیکردم این جمله اینقدر روی بچه های کلاس هشتمی تاثیر داشته باشه که خودشون تک تک بیان و به سوالاتی که تقلب کردن اعتراف کنند:)))
اعتراف میکنم اولین تجربه معلمیم هم خیلی سخته برام و هم خیلی شیرین.
توی این مدرسه ای که درس میدم کلاس هشتمیا معروفن به بد و شیطون بودن . مدیر مدرسه میگه اینا همشون عین مارمولک میمونند، اصلا نمیشه کنترلشون کرد.
دانلود پاور پوینت درس 5 عربی دهم    
دانلود پاور پوینت درس 5 عربی دهم پاور پوینت درس 5 عربی دهم فرمت فایل: پاورپوینت تعداد اسلاید: 118           الدرس الخامس قُل سِیروا فِی الارضِ فاُنظرُوا کیفَ بدأَ خَلقَ بگو: در زمین بگردید وبنگرید که چگونه خلقت را آغاز کرد ...دریافت فایل
پاور پوینت درس 5 عربی دهم انسانی | جدیدترین نمونه سوال ... madresehnews.com › attach ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ - پاور پوینت آموزشی درس 5 عربی دهم انسانی می باشد. ... شما به این فایل دسترسی ندارید، جهت
امروز رفتیم مدرسه ،جلسه گذاشته بودن خانم مدیر.
مدیر تو جمع گفت خبر دارم جواب گزینشت اومد.منم گفتم:مگه من رفته بودم!!!!!!یعنی واقعا یه لحظه حس کردم رفتم!آخه تمام همکارا رفته بودن اراک ولی من نه!نرفته گزینشم قبول شد چون تحقیقات به عمل اومده از همسایه ها همش خوب بود:)دمِ خدا گرم،وبعدشش دمِ همسایه ها گرم،جالبِ که شماره یکی رو داده بودم که مدیر مدرسه ست،کلا رک و راست هرچی درموردم میدونستو گفته بود وبهمم زنگ زده بود که من همه چیزو در مورد شما گفتم ،با
تاریخ و روز از دست من رفته 
کی شد جمعه اصلا ؟
9 روز از عید و تعطیلاتش گذشته و ما هیچ نفهمیدیم!
مثل روزای عادی بود . کم کم باید عادی شه واسم سن که میره بالا کمتر از عید میفهمیم حداقلش تا زمانی که درگیر درس و کاری نمیفهمی دیگه از عید 
اون موقع که پیر شدیمم نمیفهمی البته بستگی داره چه تعداد نوه و نتیجه و ندیده  داشته باشی چقدر جیبتو میزنن و باید عیدی بدی...
مدال خوش ترین  عید و تعطیلات رو تقدیم میکنم به عید سال 78 که من نبودم!
والا از بعدش هیچی نفهمیدم
امروز بعد از مدرسه با بچه ها قرار داشتم‌. به یاد کافه های بعد مدرسه رفتیم پاتوق همیشگی:)))
وای که چقدر خوب بود و چقد دلم تنگ شده بود. یه هفته میشد که نرفته بودیم.
یه کم از حال و هوای مدرسه پرسیدم که بدون من خوش میگذره یا نه و اصلا کسی یاد من می افته ؟! 
بچه ها گفتن که چند تا از معلما همیشه حالمو میپرسن ازشون که یکیش معلم علومه، یکیشم معاون :) و معلم ریاضی.
البته روزای اول که همشون سراغمو گرفته بودن،ولی اینا هنوزم جویای حالم هستن.واقعا دمشون گرم باید
یادتونه گفتم اسباب اثاثیه کاهنان معبد آمونو ری ری برام درست کرده؟ 
ایناهاش
همه اینا با زحمت و خون دل با استرس (میز اول، توی اثنی عشر معلما) سر زنگای حسابان و فیزیک درست شدنا، قدر بدونید. اون آلومینیاما رو من حلقه حلقه ش رو پیچیدما (بعد بگید من استعداد هنری ندارم).. ولی اون دسته هه که نشونه معبده رو ری ری تنها درست کرد :)
گذدنبنده روش عقیق گذاشتیما... اون چیز قرمزه :)
بتد تازه یه موقع بخوای واسه کسی نفرین خدای آمونو بفرستی باید اون گردنبنده رو بپوش
بسم الله الرحمن الرحیم
 
***تکلیف: ماجرایی بنویسید که یکی از شرهای سوره مبارکه فلق درون آن ماجرا نمایان شود.
مثل هر روز داشتم پیاده از مدرسه به خانه می اومدم که به اتفاق دوست دوران راهنماییم را دیدم...خیلی تغییر کرده بود...از موهایش بگیر تا کفشش.خیلی توجهی نکردم و مثل سابق باهاش گرم گرفتم..خیلی خوش گذشت یکی دوساعت حرف زدیم و هی خندیدیم.گفت برای اینکه دیگه ازهم بی خبر نشیم هردومون یه بازی آنلاین کنیم من هم قبول کردم.بعد از خداحافظی رفتم خانه.
بازی
دانلود پاور پوینت درس 5 عربی دهم
دانلود پاور پوینت درس 5 عربی دهم پاور پوینت درس 5 عربی دهم فرمت فایل: پاورپوینت تعداد اسلاید: 118           الدرس الخامس قُل سِیروا فِی الارضِ فاُنظرُوا کیفَ بدأَ خَلقَ بگو: در زمین بگردید وبنگرید که چگونه خلقت را آغاز کرد ...دریافت فایل
پاور پوینت درس 5 عربی دهم انسانی | جدیدترین نمونه سوال ... madresehnews.com › attach ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ - پاور پوینت آموزشی درس 5 عربی دهم انسانی می باشد. ... شما به این فایل دسترسی ندارید، جهت دانل
نمونه سوال نوبت دوم زبان انگلیسی دهم
وب درس        نمونه سوال زبان, نمونه سوال زبان دهم, نمونه سوال زبان یازدهم

سلام عرض میکنم به کاربران وب درس ! در این مطلب نمونه سوال نوبت دوم زبان انگلیسی دهم رو برای شما قرار دادیم ! این نمونه سوال مثل همه ی نمونه سوال ها نیست که یکی دو صفحه باشه ! خودش مثل یه کتاب سوالات زبان دهم هست و از تک تک مطالب و قسمت های مطالب درس به درس سوال طرح شده ! یعنی اگه کتاب رو خوب بخونین و این نمونه سوالات رو هم بخونین و جواب ه
سلام.
اولین پست این وبلاگ رو با بیان توضیحاتی از خودم و شرایطم شروع می کنم باشد که سبب خیر گردد!
خب من امیر هستم . دانش آموز داوزدهم تجربی ! قضیه از جایی شروع شد که ما وارد پایه دهم شدیم از قضا این کمترین(بخوانید من) در مدرسه نمونه دولتی پذیرفته شدم.!
خب دیگه همین باعث قرار گرفتن در شرایط کنکور و کنکوری ها بود از اون روز 1 مهر کذایی یادمه که هر روز می خواستم فرداش شروع کنم ! دیگه قضیه رو ادامه نمی دم دیگه خودتون حدس بزنید چه اتفاقی افتاده که الان ای
قضیه ای بود که خیلی وقته می خواستم مطلبی بنویسم تا قبل از پایان تاریخ انقضاش ی
مطلبی اینجا باشه.
اینجوری شروع
کنم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن من خیلی شیک و مجلسی شدم
سرویس مدرسه! سرویس مدرسه ی دو تا دختر فامیل که یکیشون خیلی بهم نزدیکتره! البته این سرویس نه بصورت دائم و جهت درآمدزایی بلکه فقط به این دلیل بود که مسیر و تایم رفت و برگشتمون به
هم میخورد. 

براتون بگم که جو ماشین بعد
از حضور اونا اول صبحی گاهی وقتا کاملاً امنیت
حسام حسین‌زاده
عنوان درس دوم کتاب مطالعات اجتماعی در سال پنجم ابتدایی «احساسات ما» است. به‌طور کلی، به نظرم فصل اول کتاب اجتماعی پنجم ابتدایی، بهترین فصل آن است. عنوان فصل «زندگی با دیگران» است و شامل چهار درس «من با دیگران ارتباط برقرار می‌کنم»، «احساسات ما»، «همدلی با دیگران» و «من عضو گروه هستم» می‌شود. در ابتدای این درس، در قالب فعالیتی، چهار موقعیت برای دانش‌آموزان شرح داده شده و از آنان خواسته شده تا بگویند در هریک از این موقعیت‌
اصلاحیه:
_سلام آقای باقری، خسته نباشید
_به، سلام خانم معلم! خوب هستی؟
_بله خدا رو شکر. اومده بودم یه دونه روسری بگیرم.
_خب بفرما، چه مدلی می‌خوای؟
_مجلسی می‌خواستم، رنگ روشن. کرم، صورتی، سفید...
_بفرما، این یکی رو دارم، نود و پنج. این یکی صد و بیست. این صورتیه هم خیلی خنکه، به درد این روزای جهنمی می‌خوره، هوف! صد و پونزده.
_چه‌قدر قیمتا رفتن بالا! تا همین چند وقت پیش همینا هشتاد تومن بودن.
_بالاخره آدم باید خرج زندگی‌شو از یه جا در بیاره، تو این دو
(این نوشته شخصی است!)
یادمه یه دفعه مامانم بهم گفت ، هیچوقت یادم نمیره...گفت بهزاد باید هرچی هست بنداز دوربچه بازی هرچی هست نصف قلبم مال من ، مال توئهبقیش حتی اگه بد شیکست / یه وقت نشه سرد شی از / دنیا بدون همیشه یه گنجی هسزندگی به لحظه هاست // خوشی ها و خنده هاستسخت نگیر مهم نیست هم به چپ ، هم به راستهرچی باشه آسمون ، ماله توئه خاص بمون // نشو شبیه بقیه ، بین کارتا آس بمونتو که میگی رپری تو مودته کم بری // نباش فقط فکر شب و وودکا تو کمبریتعمیق فکر کن س
حسام حسین‌زاده
عنوان درس دوم کتاب مطالعات اجتماعی در سال پنجم ابتدایی «احساسات ما» است. به‌طور کلی، به نظرم فصل اول کتاب اجتماعی پنجم ابتدایی، بهترین فصل آن است. عنوان فصل «زندگی با دیگران» است و شامل چهار درس «من با دیگران ارتباط برقرار می‌کنم»، «احساسات ما»، «همدلی با دیگران» و «من عضو گروه هستم» می‌شود. در ابتدای این درس، در قالب فعالیتی، چهار موقعیت برای دانش‌آموزان شرح داده شده و از آنان خواسته شده تا بگویند در هریک از این موقعیت‌
یک.
به مناسبت تولد امام عصر با مواد موجود در خونه کیک شکلاتی درست کردم. برادر گفت وسطش موز و گردو هم بذار. یه کم خامه از دوره ی قبل از کرونا داشتم، کیک رو تبدیل به کیک خامه شکلاتی کردم با فیلینگ موز و گردو.
شد این:
خانمش اومده بود خونمون. بهش کیک تعارف می کرد می گفت بخور، موز و اسمارتیزش خوشمزه ست!!
بهش گفتم دفعه بعد موز و اسمارتیز خالی بخور، والا!
دو.
نمی دونم خسته ام یا بی حوصله. ولی می دونم از شرایط راضی نیستم. از این منی که هستم. از جایگاهم. از عمر
هوالمحبوب
دیشب داشتم عکس بچگی چند تا از آدم‌های مشهور رو نگاه می‌کردم، بعد یادم افتاد که عه، من هیچ عکسی از اون دورانم ندارم. من تا قبل از شش سالگی، هیچ عکس تکی‌ای از خودم ندارم. عکس شیش‌سالگی‌ام هم با مقنعۀ سیاه خواهر بزرگمه که برای کودکستان گرفتیم و بیشتر شبیه ننه بزرگام تا بچۀ شیش ساله.
تازه تنها عکسی که از بچگی‌ام دارم مربوط به چهار سالگی‌ام میشه که توی جمع پنج-شش نفره بغل خواهرم نشستم. حتی اونجام قیافه‌ام خیلی واضح نیست. شاید بگین خب
یک:
دیوار من ...کوتاهتر از دوستیت بود ...
راحت تو پریدی به آن سوی رفاقت!
دو:
گله کردم که چرا چشم تو از من" دزد" است ...
پاسخم می دهی:... ای یار خدایت را شکر!
سه:
روباه چشم تو ...خرگوش عقل مرا فریب می دهد ...
انگار کلاغ است و...دردهان خود ...قلب پنیر دارد ...!!!
چهار:
یوسف را گرگ ها هم نتوانستند ...بخورند!
ریباترهااز گلوی تیزدندان های گرسنه ...پائین نمی روند!
پنج:
توی رستوران ذهنم ...کباب کوبیده ای ...
میان چرب زبانی ...
می خواهم فریب اینکه گوشت هشتادو من هزار تومانی هست
یک:
ابروی سوخته ام را پوشانده ام با موی ...
باور نمی کند کسی با فندک ... عشق بازی ها کنند!
دو:
شنیده ام که همسایه ها بلند بلند ...می خندند ...
دریغ که واقعیت تلخ !.
مرغ همسایه غاز است!
سه:
روی دیوار صورت من ... ماه جای خودش بود ...
گفتی که بکنم!
تا ماه خودم هستم!
چهار:
مردی!
وهنوز داشتیم می خندیدیم!
کلاس روبرو مثل همیشه ...ساکت بود!
زنگ خورد و از روی جسدت پریدیم ...
هنوز فکر می کردیم ...
فردا باز کلاسی هست!
...
پنج:
رونق بازار برده فروشان ...فروش یوسف هاست!
ای کاش برادر
فکر کن تلاش کنی تلاش کنی تلاش کنی اخرش که میرسه یا نشه یا اگر شد بخوره تو ذوقت. خیلی ضد حال. من نمیخوام این فکر ها بیاد تو سرم ولی میاد اما سعی میکنم کنارشون بزنم تا از شرشون خلاص شم. دروغ چرا میترسم برم ببینم اون چیزی که فکر میکنم نباشه اما خب من پرروئم میخوام ببینم چجوریه ببینم تجربه کنم امتحان کنم سردر بیارم ازش. 
داشتم فکر میکردم واسه یسری از تغییراتی که به زندگیم دادم چقدر خوشحالم. خوب بودنش رو الان میفهمم چیزی که زمان قبل شک داشتم. تغییر س
شنبه 12 بهمن:
نرفتم مدرسه حالم خیلی بد بود مامانم گفت نرو دستمم از پنجشبه درد میکرد و فعالیت رو ننوشتم  و بچه ها گفتن خیلی خر شانسی چون معلما نیومده بودن و پودمان و فعالیتا رو تحویل نگرفتن :*
باشگاه نرفتم چون گفتم میخوام امتحانامو بدم
رفتیم مشاور گفت ترست طبیعیه و گفت رنگ و روت =ریده بهم گفت یک کارایی بکنم و پریودیمم چون به تاخیر افتاده
یکشنبه:
طراحی کارامو ندید وسایل ابرنگ هم نداشتم ولی ابرنگمو دسته بندی کردم و نمرمو رد کرد و بچه ها گفتند فردا
صبح زود باید بیدار بشم، صبحونه رو آماده کنم، سوار مترو بشم، برم مدرسه و با یکعالمه دانش آموز خوب و بد، جالب و رو مخ، عجیب و عادی سر و کله بزنم و سعی کنم بهشون توضیح بدم چرا یاد گرفتن معنی شعرهای مولانا لازمه. یا اینکه ردیف و نهاد و مفعول و فعل های اسنادی چه تاثیری رو زندگیمون دارن. 
ده دقیقه مونده به آخر زنگ بهشون بگم برای نمره مستمرشون باید یه کتاب دلخواه انتخاب کنن و دربارش یه تحقیق 5 صفحه ای بنویسن...و با غرغر هاشون روبه رو بشم. البته، برق چشم
بعضی‌ها هستن از همون وقتایی که خیلی کوچیکن و بقیه اونا و آرزوهاشون رو جدی نمیگیرن، یه تصمیم‌ها و اهداف بزرگی رو تو سرشون پرورش میدن که تمام وقت بهش فکر میکنن و تا جایی که بتونن تلاش میکنن که به خواسته‌هاشون برسن.شاید یه تعدادی پیدا بشن که میانه‌ی راه خسته بشن یا برخی از هر راهی حتی کار غلط و اشتباه برای رسیدن به اهدافشون استفاده کنن ولی اونایی همیشه موفق و عاقبت بخیر میشن که تلاش میکنن و دست از کوشش نمیکشن. حتی اگه به هدفشون نرسن خوشحال هست
توی یکی از وبلاگا دیدم و ایده‌شو دوست داشتم، گفتم برای سرگرمی هم که شده انجامش بدم :}
 
این یه نامه از سارای 21 ساله ست. که البته عددِ سنش توی ذهنش از 18 بالاتر نمیره. میدونم که اگه برگردم و بخوام اینا رو بهت بگم، هیچکدومشونو باور نمیکنی چون تو استادِ نگران بودن و استرس داشتنی حتی اگه همه بهت بگن آروم باش. چون من میشناسمت. چون تو، منی.
الان شونزده ساله‌ای و توی روزای اول سالِ سومِ تجربی. مژده‌ای که میتونم بهت بدم اینه که، امسال آخرین سالت توی او
یک سال گذشت،  اون روز سهمم از دو روز بی خبری شد یه پروفایل سیاه! از دو بعد از ظهر دیدم اون صفحه رو. خوب یادمه، فرداش امتحان آمار داشتیم و دفتر آمارمم سیاه بود. جرئت نداشتم بهش زنگ بزنم، نه من نه هیچکس دیگه. فقط صورتش میومد تو ذهنم اون روزا که می نشستیم کف راهرو... اون روزا که می گفت «مامانم عمل داره» «مامانم بیمارستانه»
اون روز که کارنامه میدادن و دیدم تک و تنها نشسته ته کلاس و دوتا ورق دستشه. هیچوقت اونطوری ندیده بودمش. گفتم چته؟ جواب نداد. باز پ
الان این طوماره میبینید و میگید بابا بیخیال... چی کار داری میکنی با خودت شیش تا شیش تا کتاب میخونی؟
ولی در کمال شرم و ناراحتی دوروزه هیچی نخوندم :( و اینها همه قدیماییه که مونده تو آرشیوم و حس معتادیو دارم که بهش مواد نرسیده قشنگ. دوروز مشق نوشتم، آرک مسابقه جونین(؟) ناروتو رو تموم کردم بالاخره(اشک در چشمش حلقه میزند) و شروع کردم دیدم توکیو غول.
و ای دوستان گرامی....از من به شما نصیحت هنگام پاییز حتی وقتی هوا گرم و ناز و گوگول و معصوم به نظر می رسه،
امروز امتحان ریاضی داشتیم.بسی احمقانه بود.صبح بلند شدم یک نگاهی به کتاب انداختم و بعد رفتم سرجلسه.این بچه‌های مدارس عادی چیکار میکنن خدایی؟لوزی کشیده بود بعد گفته بود جای خالی رو کامل کنید.شکل..... است.سر جلسه به جای اینکه خوشحال باشم که امتحان آسونه حرصم گرفته بود وحشتناک.بابا حداقل یکم سختش میکردین.تو پنج دیقه من بیست تا سوالو حل کردم بعد از مراقب پرسیدم زمان چقدره؟گفت صد و بیست دیقه!مگه لعنتیا آزمون سمپاد میخواین بدین؟بعد جالب اینه که ما
از سال 2015 گودریدز رو شروع کردم و هر سال میلادی میتونیم تو گودریدز هدف بذاریم که چندتا کتاب بخونیم.سال گذشته اون تعداد رو باختم و امسال که یک ماه تا 2020 مونده در حال باختنم و میدونم اون عدد رو پر نمیکنم 
اون روزا که سر کار میرفتم و ارزو باهام بود تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه و رفتیم اوائل خوب بود اما اونجا راه دور بود و نمیتونستیم بریم بیایم و یه مدت بعد کنسل شد و کتابها رو هم باید تو یه مدت محدود پس میدادیم و شرایط جوی و راه و کار جوری نبود که بتون
 
سروش لشکری (هیچکس / hich kas )
سروش لشکری ملقب به هیچکس متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۴ از اولین خوانندگان رپ فارسی است.سروش لشکری در آهنگهایی که می‌خواند مدام تاکید شدیدی بر وجود خون آریائی در رگ‌هایش می‌کند و همچنین برای خودش از القابی نظیر : طیب و پدر خوانده و «پدر رپ فارسی» استفاده می‌کند. همچنین وی فرهنگ خیابانی را به خوبی در موسیقی‌اش تجسّم می‌بخشد، بدون اینکه به دام کپی برداری و تقلید از هنرمندان افریقایی_آمریکایی بیفتد. او یکی از پیشگامان «
 
سروش لشکری (هیچکس / hich kas )
سروش لشکری ملقب به هیچکس متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۴ از اولین خوانندگان رپ فارسی است.سروش لشکری در آهنگهایی که می‌خواند مدام تاکید شدیدی بر وجود خون آریائی در رگ‌هایش می‌کند و همچنین برای خودش از القابی نظیر : طیب و پدر خوانده و «پدر رپ فارسی» استفاده می‌کند. همچنین وی فرهنگ خیابانی را به خوبی در موسیقی‌اش تجسّم می‌بخشد، بدون اینکه به دام کپی برداری و تقلید از هنرمندان افریقایی_آمریکایی بیفتد. او یکی از پیشگامان «

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ارائه انواع خدمات آرایشی و هزینه ها