نتایج جستجو برای عبارت :

بشین سرجات

تو تاکسی نشسته بودم یهو یه دختره گفت چیمنم گفتم هیچی!
دختر: چیمن: به ارواح خاک آقام هیچی!
دختر: چیمن: به حضرت عباس هیچی
دختر: چیمن: آقای راننده جون مادرت بزن بغل این دختره ول کن ما نیس...
راننده: خفه شو بتمرگ سرجات خانوم داره عطسه میکنه
آخرش همه فهمیدن که راه مبارزه با کرونا اقتدا به سنت شیرازی است.
""استراحت در منزل""
 
جهان دربرابر استراتژی مردم شیراز،سرتعظیم فرود آورد
سال ها شیرازی ها میگفتن:`` عامو بشین سرجات ،حوصله داری؟خودش درست میشه``.امسال همه فهمیدن که این استراتژی که سالها شیرازی ها می گفتن ،قادربوده بزرگترین اپیدمی جهانی را کنترل کنه
دلبر باید دلبری کردن بلد باشه.
وقتی صداش بزنی طوری بگه جانِ دلم که غنج بره ته دلت براش.
دلبر باید دلبری کردن بلد باشه؛ که وقتی بهش میگی حالم خوب نیست برگرده بهت بگه چرا دورت بگردم...
بعد یهو عصبانی شی بگی لازم نکرده تو دورم بگردی، بشین سرجات که خودم میخوام دورت بگردم، انقدر دورت بگردم تا یهو به خود بیای و ببینی پیله شدم برات... نکنه یهو پروانه شی یادت بره پیله تو؟ یادت نره دورت بگردم.
برو واسه هر شمعی میخوای دلبری کن. ولی یادت نره پیله ای که هنوز
دلبر باید دلبری کردن بلد باشه.
وقتی صداش بزنی طوری بگه جانِ دلم که غنج بره ته دلت براش.
دلبر باید دلبری کردن بلد باشه؛ که وقتی بهش میگی حالم خوب نیست برگرده بهت بگه چرا دورت بگردم...
بعد یهو عصبانی شی بگی لازم نکرده تو دورم بگردی، بشین سرجات که خودم میخوام دورت بگردم، انقدر دورت بگردم تا یهو به خود بیای و ببینی پیله شدم برات... نکنه یهو پروانه شی یادت بره پیله تو؟ یادت نره دورت بگردم.
برو واسه هر شمعی میخوای دلبری کن. ولی یادت نره پیله ای که هنوز
ده روز گذشته شاید بدترین ده روز عمرم بود..انقد که حرص خوردم، غصه خوردم، گریه کردم، دعوا و بحث کردم...اصن یه وضی...البته این به اون معنا نیس که الان همه چی اوکی شده..همه چی هنوز همونه..منتهی فعلا حرص و غصه نمیخورم و نشستم ببینم اخر این فیلم هندیمون چی میشه...شاید باور نکنید ولی ده روزی هس از هادسون خبر ندارم...هر وقت هم پیامی رد و بدل شده داشتیم دعوا میکردیم مامانم که میگه رفته زن گرفته خیالت راحت!!! واقعا از مادرم بابت همدردی و رک گوییش ممنونم منم به
فقط یه چیز کوچیک این وقت شب:
 
خواهر من،برادر من
که بلند میشی میری مسافرت،میگی مامانم اونجاس،فلانم اونجاس.
منم یه ساله اقواممو ندیدم تو اون یکی شهر،ولی این یه سالو تحمل می کنم تا تبدیل نشه به ابد.
من که دانش‌آموزم ازت راضی نیستم تعطیلاتو کش میدی،تحصیل من و هزاران نفر دیگه رو خدشه دار میکنی.
تو یه کارگر رو شرمنده می کنی پیش خانواده‌ش.یه کارگر؟نه هزاران کارگر.
تو خانواده های زیادی رو به خاطر اجاره‌ای که باید بدن درحالی که کاری در کار نیست،..
با مانتوی مدرسه،
می تونم از نرده های سرسره پارک آویزون بشم و خودمو بکشم بالا و بشینم اونجا و به بچه ها که توش موندن بخندم.
می تونم تو خیابون آدامسمو باد کنم.
می تونم ورجه وورجه ای راه برم و از پله ها بیام پایین.
می تونم وسط حیاط با آجر فوتبال بازی کنم و وقتی اومدم خونه ببینم ناخنم شکسته.
می تونم با آهنگایی که تو سرمون داره پخش می شه داد بزنم و از نگاهایی که با تعجب همراهن منزجر بشم.
می تونم جوری بدوم و بپرم که همه فکر کنن از زندان فرار کردم.
می تونم
 
 
برای شنیدن کلیک کنید
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
 
 
 
 
 
کاوه که از سر و صدای اون دوتا پایین اومده بود حالا تقریبا بپبرزخی در حالی که به سمتشون می یومد زل زده بود به اون دختر بچه که مظلومانه کنج شومینه کز کرده بود......باقیافه تقریبا برزخی درحالی که به سمتشون میومد زل زده بودبه اون دختربچه که مظلومانه کنح شومینه کِز کرده بود...صداشو انداخت ته سرش وتقریباً داد زد:_اینجاطویله س؟چه خبرتونه؟درنا سرش روپایین انداخت و اومد ازصحنه یه جورایی فرارکنه که البته ازچشمای تیزبین کاوه دورنموندوباصدای کاوه سرجاش
یک: ساعت ده و نیم خوابم برد...یهو داداشم اومد تو اتاق برام چای آورد،بیدار شدم چای و تا نصفه خوردم دوباره خوابیدم...وقتی بیدار شدم اصلا یادم نبود کجام؟صبحه؟ظهره؟شبه؟روزه؟در این حد عمیق و سبک :)))عمیق واسه اینکه جواب این سوالارو نمیدونستم...سبک واسه اینکه وقتی دوباره خوابیدم هر بار که صدای اون آهنگ دیردیر دیریننننن برنامه برنده باش و میشنیدم از خواب میپریدم دوباره می خوابیدم،یه بارم رفتم تو هال رو مبل خوابیدم...دلم سوخت واسه خودم:(
هیچی دیگه باب
حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم.. به منظور شغل دوم.. میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم...
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت.. قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت.. چینی بودن... این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد.. هتل اسپیناس پالاس بود خودش.. دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل.. منم رفتم بهرحال.. میخواستم درمورد کار صحبت بکنم... وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه.. خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های مع
من بچه که بودم (شما بگیرید دبستانی) حداکثر ساعت 10 شب که میشد بیهوش میشدم...فرقیم نداشت تو جای گرم و نرم باشم یا وسط عروسی (معمولا به شام عروسی نمیرسیدم،وسط عروسی عمم با تمام تلاشی که برای تیپ زدن کرده بودم و برنامه ریزیایی که برای ترکوندن مجلس داشتم خوابم برد)...
یا مهمونی یا مسجد(مورد داشتیم تو شبای احیا تو مسجد خوابیدم)
یا تولد خودم (فکر کن همه به خاطر من اومده بودن و من تو خواب هفت پادشاه)
تو فامیل معروف بودم به اینکه شبا عمودی میرم جایی و افقی
 دستهامو بهم قفل کردم و بالا تنه ام رو به طرف چپ و راست کشیدم تا ازخشکی در بیاد،
رفتم توی سالن همه‌ی درها بسته بودن، به سمت آبدارخانه رفتم و سرک کشیدم، آروم گفتم:
- ببخشید آقا صمد هستید؟! ببخشیدکسی هست؟
اونجا یه میز کوچک بود، سینگ ودستگاه چای ساز و قهوه ساز هم بود، همه چیز مرتب و تر و تمیز بود،
همونطوریکه ایستاده بودم از پشت قدمی به عقب برداشتم، که با صدای صمد آقا ترسیدم وجیغ خفه‌ای کشیدم:
-هیین.
-چیزی شده؟چیزی می‌خوای دخترم؟!
دستم روی قلبم ب
یک:
بیرون کشتی چشمان تو ... نوح ام به اذن الهی ...
بایدم جمع کنم جهانی ... درون چشم های تو ...
دو:
تکلیف مرا روشن کردی و دیگر خاموشی ام چرا؟
می گویمت از تلاطم خودم" دریا " و " موجهاش"!
سه:
بدون فکر مرا سوزانده ای میان عکس ها ...
حالا  میان تصاویر گذشته ... دنبال من بگرد!
چهار:
فراموشم شد دستهایت از بس هوا گرم است ...
دستان سرد من ... با دست های تو دیگر چه کارها!
 
پنج:
لبهایت ...
تا فروبسته شد ... دنیا کلید شد ...
حرف نمی زنی ومن ...
میان قفل ها ... ایستاده ام!
شش:
مزار شش گو
مطالعات می خوانم. وسطهایش گاهی داد میزنم و با کتاب بحث و جدل می کنم. به آن درس های ازدواج و خانواده که می رسم، نمی دانم از تلاش سخیف کتاب برای جادادن اعتقادات مسخره اش داد بزنم یا بخندم یا آه بکشم.
ده جا تلاش کرده بگوید زن باید در خانه بنشیند و شوهرداری و بچه داری کند و اگر نتواند این ها را خوب انجام بدهد، تقصیر خودش است که رفته کار کرده یا فعالیت اجتماعی داشته :|
"مهم ترین عوامل ناسازگاری مرد و زن: گاهی بین نقش هایی که فرد باید ایفا کند تعارض بوجو
شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر: مریم سادات 
ادامه ی اپیزود نیلیا 

مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت بیست تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش داوود را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که ب
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
 
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت سی تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که با صدای بلند پاسخش را میداد و ناگزیر به بیداری میرسید 
 مریم السادات در آستانه ی
 
شهروز براری صیقلانی براساس داستانی حقیقی
 
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد ، میتواند از کوچه‌ی بن‌بستشان، در خط افق ، ر
کلیک نمایید وبلاگ دلنوشته شهروز براری صیقلانی دریچه 

                 

 
نذر اشتباه  )        
        ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌
             
          قسمتی از اثر دلنویس خیس    ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها